محل تبلیغات شما



اتفاقی رفتیم. جمع ادبی خوبی بود. هر چند همیشه لوس ها هم هستند؛ آنها که خیال می کنند تخم دو‌زرده کرده‌اند و وقت و بی وقت توی حرف دیگران می دوند. دختر جوانی هم بود. همراه پسر جوانی. دختر زودتر آمد. وقتی پسر آمد کنارش نشست. دختر دست انداخت در کمرش و شروع کرد به نوازش. دختر کمی به سمت راست، به سمت پسر، خم شده بود. بعد هم دست انداخت توی موهایش و نرم نوازش کرد. وقتی جایشان عوض شد باز هم دختر نوازشش کرد.
سلام به دوستان وبلاگی. هرچند این فضا دیگه متروکه شده ولی من هنوز دوستش دارم. اگر فرصت داشتید و امدید خوشحال می شوم. وگرنه باز هم اگر فرصت داشتید و خواندید یا شنیدید داستان هایم را، باز هم خوشحال می شوم نظرتان را بدانم. ‍ #عصرانه_با_کتاب دیدار با نویسنده با حضور #زهرا_محمودی #منتقد_اقای_علی_الله_سلیمی #دوشنبه_20خرداد 98/3/20 #ساعت15تا17 #مکان:خانه فرهنگ و کتابخانه سلام #نشانی:نارمک،خیابان گلبرگ شرقی،بعد از تقاطع دردشت،نبش کوچه شهید اکبری خانه فرهنگ سلام
نوشتن فی البداهه. بدون فکر و دغدغه که حاصلش هم اغلب بهتر است از اونی که نگران هستی و دقت می کنی و مطالعه و . این چیزی نبود که می خواستم بگویم. می خواستم از بیماری حرف زدن بگویم. و این که چقدر نیاز دارد که بنشیند و یک ریز حرف بزند و اصلا مهم نباشد من چه فکر می کنم. گاهی با ظرافت وسط جرف های بی ربطش می روم تا کمی به خود بیاید. لبخند می زند و می گوید حرفم نصفه مانده! یک بار هم از او خواستم بخشی از خاطراتش را برایم تعریف کند

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

اولالا | مرجع آموزش آرایش